ملينا جونملينا جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
رضا جونرضا جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

ملینا عشق کوچولوی ما

خواندن ملینا جون

عزیز دل مامان از وقتی که سی دی باما رو براش تو خونه می ذاشتم ( حدود یک سال پیش ) بعد از چند سری دیدن دیگه کلمه دست و پا رو قبل از صدا و تصویرش فقط با دیدن شکل کلمش خودت می شناختی و می گفتی. من هم هیچ وقت اعتقادی به این ندارم که مثل خیلی از تبلیغهای امروزی که هوش بچه های کوچیک رو فقط با خوندن محک می زنن رفتار کنم. چون به اعتقاد من هوش و حافظه فقط در حد خوندن و نوشتن نیست بلکه بیشتر باید قوه تخیل و حافظه و مهارتهای مختلف رو به اون نشون داد. عزیز دلم از اونجایی که کارتهای باما رو بعد از شناخت تصاویر باید کارت رو خم کرد و از نوشتارش بچه باید حدس بزنه اسم اون تصویر چیه، دیروز هم بطور اتفاقی کارت شکل گاو رو خم کردم و ن...
28 مرداد 1392

ملینا در جشن

سلام عزیز مامان . هفته پیش مثل امروز اومدیم شیراز و همون شب که مصادف با عید فطر بود دایی جون صادقم زنگ زد وگفت که مراسم عقد زهرا(دختر داییم)  شنبه شبه و می خوان جشن بگیرن چون قبلش قراره محضری بود.و اما ما موندیم که چکار کنیم از یه طرف لباس نیاورده بودیم و از یه طرف می گفتیم اگه زودتر می دونستیم دیگه تا شیراز نمیومدیم و مستقیم می رفتیم بوشهر.ولی از یه طرف دل من خیلی هوس جشن کرده بود و بالاخره فرداش یعنی جمعه ظهر بعد از ناهار با خاله و نیکادل راه افتادیم به سمت بوشهر.مامان جون اینا بخاطر کلاس دایی نیومدن. شب که رسیدیم دیدیم که همه خونه دایی صابر دعوتن و اونجا هم بعد از شام بزن و بکوب راه انداختن. خاله اینا هم از تهران اومده بودن و&...
24 مرداد 1392

اندر احوالات ملینا جون

عزيزم با اينكه هنوز جمله بندي هات خيلي روان نشده  ولي صلوات رو خوب بلدي. سوره كوثر و اخلاص رو از حفظ هستي . هميشه با ماماني شعر مي خوني خصوصاً شعرهاي يه توپ دارم قل قليه ، آقا پليسه، تپلويم تپلو ، چشم چشم  دو ابرو ، اتل متل توتوله . بيشتر هم عاشق شعرهاي دوره ماماني هستي . خدائيش هم ريتمش قشنگتره و هم مفهومي تره.  يه چند ماهي هم هست وقتي از مهدت ميارمت برام راجع به اونجا حرف مي زني . خصوصاً راجع به امير. یه بار چند مدت پيش بهم گفتي پام درد و بي تابي مي كردي، من مالشش دادم و بعد گفتي كه كار اميره و من فكر كردم كه تو بازي بوده و حتي به مربيت هم زنگ زدم كه امروز تو پا درد گرفتي و گفت نه خبري نب...
13 مرداد 1392

این یک هفته

عزیز مامان هفته پیش یه سر رفتین هایپر .خاله اینا هم بعد از ما اومدن و شما فسقلیها رو بردیم شهربازی..شب هم مامان بزرگ و عمه جونت برا دکتر عمه اومدن شیراز.و ما روز شنبه از ظهر تا عصر رفتیم پیششون. یکشنبه هم یه سر زیتون زدیم و بعد از خرید رفتیم سراغ مامان بزرگ و عمه و به سمت خونه مامان جون رفتیم،چون شام اونجا دعوت بودن که مامان جون کله پاچه و برای ما کله نخورها هم ماکارونی پخته بود.خاله ماریه هم اومده بودن.ولی خدا رو شكر اونرو شما خوب كله خوردی . ىوشنبه هم من به همراه خاله به كلاس رفتم.چون خاله جون كلاس معرق ميره و از اونجا كه من عاشق منبت بودم استادش پيشنهاد داده بود كه اصول اوليش رو يادم ميده و من رفتم و از اونجا كه مغاري كه خریده ...
4 مرداد 1392

ملینا در باشگاه

سلام دختر نازم هر روز داری بزرگ و بزرگ تر میشی.بعضی از رفتارهات خوب تغییر میکنن ولی بعضی هاش برات میشن یه عادت ثابت . مثل چی ؟؟؟ مثل عکس گرفتن از تو که از بچگیت تا الان معضلیه برا خودش . اینقدر که دوست داری عکس بگیری تا بحال واکنشی از مشتاق بودنت ندیدم. و در چنین مواقعی مامانی به این روز میافته به هر حال گلبرگم دیروز عصر بعد از بازار رفتیم باشگاه نفت برا شام یا همون افطاری. شما هم که فقط عاشق بازی کردن. و دل سیری برا خودت بازی کردی و از اونجا که درست شام نخوردی باز مثل همیشه در حین سرسره بازی می کردیم تو دهنت. اینهم چند تا عکس از اونجا. بس که شیطنت داشتی وقتی بهت می  گفتم نگای من کن برای اذیت یا لبهات...
27 تير 1392

ملینا در باغ ارم

عسل مامان شهر شیراز به شهر گل و بلبل معروفه . خصوصاً که اردیبهشت شیراز همیشه با باغ ارم همراهه . چون گلهای قشنگ و رنگارنگ   توی این ماه طراوت خاصی رو به باغ میده و زیبایی اونجا رو چندین برابر می کنه . این سری از رستمون هم موقع برگشتن از شیراز که دقیقاٌ مصادف با روز زن بود، بابایی من و شما رو باغ پیاده کرد و خودش رفت درمونگاه نفت. غیر از زیبایی محیط ، هوا هم بسیار مطبوع و خنک بود چون روز قبلش بارون اومده بود و اونروز هوا فوق العاده تمیز بود. حدود یک ساعتی با هم چرخی زدیم و شما ه...
14 ارديبهشت 1392

دخمل لاغری

باز هم تأخیر . ببخشید خوشکلم که این بار هم دیر بهت سر زدم . با وجود اینکه دیگه دوست ندارم باز از بیماری صحبت کنم ولی متأسفانه تو این ایام هم باز کسالت داشتی و این بار از نوع سرما خوردگی. ولی این سری مامانی هم همراهیت کرد و منم با شدت بیشتری سرما خورده بودم که حتی تنفس هم برام سخت بود. ٢ هفته ای که آفم بود چند روز هفته اول به سمت آبادان رفتیم و هفته دوم کامل شیراز بودیم .این سری بیشتر برا عمل قلب زن عمو رفتیم چون خیلی دلش برا تو تنگ شده بود و همش اسم تو رو میاورد . هر چند که آخرش هم موفق نشد تو رو ببینه چون چند روز اولش بیمارستان بود و وقتی هم که مرخص شدن هوا ابری و بارونی شد و چون ما تمام مدت مریض بودیم دیگه نمی شد...
29 آذر 1391

تولد 1 سالگیت مبارک

عزیز دلم تولد ١ سالگیت مبارک خوشکل من چقدر زود بزرگ شدی و یک سال از عمر قشنگت گذشت. دوست داشتم برای اولین سال تولدت یه جشن مفصل بگیرم ولی حیف از اینکه امسال داغدار عمو علی شدیم و روز تولدت با هفته عمو مصادف شد و دیگه دل و دماغی برای جشن نداشتم ولی فقط بخاطر اینکه یه یادگاری کوچیک از تولدت داشته باشیم یه کیک سفارش دادیم (که مورد پسندمون نبود) و چند تا عکس ازت گرفتیم.   جیگر مامان به همه چی توجه داشتی الا کیکت و دوربین باقي عكسها در ادامه مطلب        وای که نمی دونم چرا اینقدر از کلاه و موگیر و هر چیزی که با موهات ارتباط داشته باشه بدت میاد . گلم مگه گذاشتی یه عکس با کلاه ازت بگیریم....
6 اسفند 1390
1